.comment-link {margin-left:.6em;}
Name:
Location: Karaj, Tehran, Iran

Sunday, January 01, 2006

چند گاهی است که دیوانه و سر گشته شده ام . و این کارم شده است: در کنجی خزیدن زانوی خویش آغوش کشیدن و سفر کردن. یک سفر خیالی به رویاهایم . و این سفر گویا حقیقتی است ژرف، چون نه می شنوم و نه می بینم، تماما" در سفرم. آری این گونه روزها و ساعت هایم را می گذرانم . گویی همه چیز همان گونه است.

این باعث می شود، درد فراموش کنم و همان باشم که می خواهم. دیگر نه سردم می شود و نه تنهایم و آنجا ایمان هست. ایمان به تمامی آنجا هست.

به گذشته که می اندیشم درمیابم که سال ها کارم همین بوده است . ای کاش بتوانم رویاهایم را حقیقت بخشم. و سال هاست چنین نگشته. چه چیز پیش روی من می ایستد . نه دشمنانم نیستند، آن ها گاه دستان مرا نیز گرفته اند. پس این کیست که این چنین ظالمانه مرا در کنجی دربند کرده است. آری همان گونه که آن دوست و یارم گفت این منم.(( من گستاخ، من شیطان)).

آری ای دوست همانا که هیچ فرشته ای این آموزه ها را به تو نداد. تو خود آموزه ای برای فرشتگانی. آن ها از تو می آموزند. پس چیزی با ارزش تر از حقیقی شدن رویاهایم بود یافتن این یار و دوست و این چنین همدمی. همانا که روزهای مرا به ساخته است. پس درود بر من که چنین گنج گرانی یافته ام.

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

Khod ra Bavar kon ..

8:23 PM  
Anonymous Anonymous said...

etemad chize khobi hastesh.badesh man alan inja neshstam ta farda ke "ahamdi nejad "mikhad biead qom tarh erae bidam.mibini donya ro?

9:47 PM  

Post a Comment

<< Home