کندوی مهربان باز هم به من عسل بده. دیکر تمام شد دوستان من در همین خزان رهسپار می شوم. دیگر مرا نخواهید دید . من بسوی جاده ی خود هموارم . گویی تنهایم اما یکتایم . یکتایی درمانده و شکنجه شده. من به جنگ می روم، به جنگی مقدس برای تقدیس انگیزه ای و اندیشه ای. این بار تک تک درب ها را می شکنم ، نیازی نیست دری را روی من بگشایند چون من در نمی زنم ، در می شکنم .
با تمام غبار گلویم رهسپارم. خداوند پشت وپناهم. برایم دست تکان بدهید که دیگر از گور برخاسته ام .می خواهم بیدار بمانم.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home