.comment-link {margin-left:.6em;}
Name:
Location: Karaj, Tehran, Iran

Wednesday, November 23, 2005

روزگاری در کوی در کنار دخترکی از تبار کوه های شنی نشسته بودم، در جایی که خداوند با چشمان فانوسی شکلش ما را می نگریست. و آن پیپ عزیز باز هم کنارم بود.

دخترک کوه های شنی به من گفت : بادها درست است که مرا فرسوده می کنند ولی زیبا تر می سازند.گفتم بادها مرا از جایی به جای دیگر می برند و نمی گزارند که زمینی را سیراب کنم.

با قلبی آزاد و دلی شاد به دخترک می نگریستم، او هم با لب های خندانش به من می نگریست .برای ساعاتی با نگاه او جهان را بسیار زیبا دیدم، آن قدر زیبا که راه باز گشت به خانه را گم کردم، درون دنیای زیبای او غرق شده بودم. و او مرا دوباره به خانه بازگرداند.

ازت متشکرم به خاطر آن ساعت های زیبای بهاری، و خداوندا از تو نیز متشکرم به خاطر این که می دانم راهم را به سوی چیز بهتری می گشایی ، پس من در این راه خون می ریزم .

آرزوی عشق و برکت برای شما...

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

Omidvaram hamishe hamintor Shad, RoshanDel va Barani bashi Dooste man :)

9:58 PM  
Anonymous Anonymous said...

خوشحالم که خوشحال می بینمیت.

6:19 PM  

Post a Comment

<< Home