.comment-link {margin-left:.6em;}
Name:
Location: Karaj, Tehran, Iran

Monday, April 03, 2006

در کناری با اشتیاق نشسته بودم. اشتیاق آمدن کسی و راه یابی به دنیایی تازه تر و تحول. اطرافم کسان دیگری نیز با من در انتظار بودن، انتظار آمدن دوستان یا آشنایانشان.

زمان گذشت. هر کس در کنارم بود انتظارش به سر رسید و رفت. چون آشنایش آمده بود.

آری من نیز بسیار صبر کردم. اما نه آن کسی که منتظرش بودم بلکه یار و همدم همیشگی ام آمد. تنهایی. بار دیگر به او سلام کردم اما این بار ژرف در آغوشش آرمیدم. تنهایی به من گفت: انتظارت بیهوده است، کسی به سراغت نمی آید. اما من بیشتر و کامل تر به سراغت آمده ام. گفتم: آری تو هر روز کامل تر می شوی و مرا تنها تر می کنی.

دستم به سازم نرفت. چشمانم گریان ماند. آسمان سخت می بارید و مرا خوب می شست. خیس خیس به کلبه ام بازگشتم. با تنهایی ام.

صبح بخیر تنهایی.

3 Comments:

Blogger H.E said...

هراس های بیهوده
تا بوده , همین بوده

Get Your Dick To Lonliness,
Thats What I Do,
Amuse YourSelf With Enything You Can,
So Theres Notime For That Fucking Lonliness.

3:12 AM  
Anonymous Anonymous said...

Ghadre Tanhaeeto bedoon ..

1:26 AM  
Anonymous Anonymous said...

این نوشتت من را یاد "شب های روشن "انداخت.یک شوال مگه تنهایی هم را باید قدرش را دانست؟

7:45 PM  

Post a Comment

<< Home