در کناری با اشتیاق نشسته بودم. اشتیاق آمدن کسی و راه یابی به دنیایی تازه تر و تحول. اطرافم کسان دیگری نیز با من در انتظار بودن، انتظار آمدن دوستان یا آشنایانشان.
زمان گذشت. هر کس در کنارم بود انتظارش به سر رسید و رفت. چون آشنایش آمده بود.
آری من نیز بسیار صبر کردم. اما نه آن کسی که منتظرش بودم بلکه یار و همدم همیشگی ام آمد. تنهایی. بار دیگر به او سلام کردم اما این بار ژرف در آغوشش آرمیدم. تنهایی به من گفت: انتظارت بیهوده است، کسی به سراغت نمی آید. اما من بیشتر و کامل تر به سراغت آمده ام. گفتم: آری تو هر روز کامل تر می شوی و مرا تنها تر می کنی.
دستم به سازم نرفت. چشمانم گریان ماند. آسمان سخت می بارید و مرا خوب می شست. خیس خیس به کلبه ام بازگشتم. با تنهایی ام.
صبح بخیر تنهایی.
3 Comments:
هراس های بیهوده
تا بوده , همین بوده
Get Your Dick To Lonliness,
Thats What I Do,
Amuse YourSelf With Enything You Can,
So Theres Notime For That Fucking Lonliness.
Ghadre Tanhaeeto bedoon ..
این نوشتت من را یاد "شب های روشن "انداخت.یک شوال مگه تنهایی هم را باید قدرش را دانست؟
Post a Comment
<< Home