.comment-link {margin-left:.6em;}
Name:
Location: Karaj, Tehran, Iran

Wednesday, May 24, 2006

زندگیم بزرهای نفرت می کارد. زندگی غرق در دروغ و غرق در وهمم. آه... اگر امروز اشک ویرانیم را می دیدی تو نیز از پای در می آمدی. همچون من وقتی که حقایق را روشن دیدم. حقایق را برهنه! پس بر سر عشق چه آمد؟

پرنده ی بلند پرواز سپید عشقم را دیدم که از زندگیم بال گشود و زاری کنان فرار کرد و مرا با این حقایق ترسناک تنها گذاشت. مرا در خشم و بدبختی رها کرد.

آری حقایق را لخت دیدم. مردگان را به چشم دیدم و نان را آغشته به کسافت و خون را در جرعه ی آبم. و جهنم است از آن من و هر آن چه من درآنم.

آه که سوختم. از درون و برونم سوختم. آیا فریاد مرا کسی شنید؟ آیا خدای مرده از فریاد آتشین من زنده شد؟

رویاهایم را بر صلیب دیدم، عزیزانم را رنجور، که رنجشان از بودن من بود و از من من. گویی همگان رهایم کردند، حال باید خود بایستم. آیا می توانم؟

برای رهایی از دروغ و وهم باید خودم بایستم. یا در دروغ غرق خواهم شد یا به حقیقت خواهم رسید.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home