.comment-link {margin-left:.6em;}
Name:
Location: Karaj, Tehran, Iran

Thursday, August 10, 2006

قلبم خرد شده است. اندیشیدن در باره ی پسران و دخترکان فقر استخوان هایم را می ترکاند. به فکر پسرکی رفتم که امشب گرسنه است و رویای تکه نان گرمی را دارد. من امشب چه شام خوردم؟ آیا پول شام امشب برابر ده ها نان برای این پسرک نبود؟ اگر او جای من بود چگونه زندگی می کرد؟

آتش به جانم افتاده است. دخترک از فرط گرسنگی دچار درد شده. امشب فریادش را می شنوم. مادرش با چشمان از غم دریده او را دلداری می دهد. او نیازمند درمان است. اما حتی خرده پولی در جیب پدرش نیست.

آه که جهنم سوزانی است. این کودکان آیا رویایی ندارند؟ رویای آن ها چیست؟ آیا رویای آن ها یک شب زندگی در شرایط من نیست؟ وای بر من. دیگر از خودم به ستوه آمدم.

جواب من به این سوالات چیست؟ دردا. از شرم موهای سرم سرخ شده است. حال، غصه من چه بود. دختر احمقی بود که تمام دنیایش لاک ناخن و ماتیک لبش بود.

سنگ بر صورت می زنم.

زندگی هر کدام از ما رویای کس دیگری است. هر کدام ما مجری عدالت ایم، هر چند عدالت فراموش شده. پس برای اجرای عدالت در پی خدایی نگرد. دوست من امشب کودکی از گرسنگی جان می سپارد و من و تو از پر خوری بد خواب می شویم.

آه که دیگر تاب بیش نوشتن را ندارم.

3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

از این که دوباره نوشتی خیلی خوشحالم

12:27 AM  
Anonymous Anonymous said...

نباید بنویسی باید فریاد بزنی

12:28 AM  
Anonymous Anonymous said...

راستی من اولین نفر بودم که نظر گذاشتم و الان خوشحالم

12:30 AM  

Post a Comment

<< Home