.comment-link {margin-left:.6em;}
Name:
Location: Karaj, Tehran, Iran

Thursday, August 31, 2006

درخت جلوی پنجره در این روز گرم ابری، دیگر دست به دعا گشوده. دست هایش از بی آبی و خاک و گرما به خاکستری رنگ باخته و چشمش به آسمان است که بار دیگر سخاوت مندانه قطرات اشک عشقش را بر بدن او بریزد و او را بار دیگر از ناپاکی ها غسل دهد تا بار دیگر سر زنده به چشم آید.

اما گویی آسمان عاشق نیست، خشمگین است. حال بر سر این درخت تنهای جلوی پنجره چه خواهد آمد. بی اعتمادی آسمان او را در آلودگی غرق خواهد کرد و او خواهد مرد.

درخت همه اش امروز التماس است و دست هایش بلند و زاری کنان بالای سر و گه گاه بادی او را می لرزاند. خوب می داند در این روز ضعف، باد تند او را از ریشه خواهد کند و به زمین خواهد کوباند.

کنار درخت نشستم و ساعت ها به آن خیره شدم. امروز من حرف او را فهمیدم و او نیز. به آسمان نگاهی انداختم، آسمان سخت خاکستری بود و چشم امید درخت باز هم باز. امروز من و درخت با هم فاصله ای نداشتیم و من همان درخت بودم.

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

akh joon up kardi

11:20 PM  

Post a Comment

<< Home