زندگی غرق در توهم یا توهم فراگیر همه ی زندگی است.
این روزها کارم فرورفتن در اعماق خیال و رویاست. غرق در دروغ ام. به خود نیرنگ زدن دیگر کار هر ساعتم است. اما وقتی از دروغ خود را بیرون می کشم، چیزی غیر از تباهی زمان و عمرم نیست.
هر شب عهدی می بندم و با سپیده ی صبح عهد می شکنم. خسته ام از ای رویاهای پوچ خیالی. خسته ام از خود و عهد بستن هایم خسته ام.
باید بار سفر ببندم و از خود بروم. بروم به سوی جایی که نه رویایی باشد، نه خیال. باید به سرزمینی روم که فقط من باشم و من. و این بار نه به تماشای جهان بلکه به تماشای خودم بنشینم.
باید رخت بر بست، زیراکه بریده ام از این همه تاریکی و پلشتی!
4 Comments:
سلام ایمان جان . قلم شیوایی داری. با بخش دوم هیچ مخالفتی نمدارم. ولی با بخش اول چرا . این چیزا که نوشته بودی اصلا در موردت صدق نمیکنه. تو عالی ترین و بهترین دوستی هستی که یه نفر میتونه دشته باشه
یه حس سکون و مرگی منو گرفته که نمیدونم کی از شرش خلاص میشم
barikalla mahear
ba on dooste dovom ham movafagheam sokoon badtari chizi ke adam ro mitone fara begire.nemidonim che kar konim
در مورد مطلبی که تو وبلاگم گذاشتی.
یک بار تو خوابگاه یک حرفی به من زدی هنوز که هنوزه یادم نرفته و هیچ وقت فکر نکنم یادم بره" سختی زندگی ما در مقابل سختی زندگی جانباز ها هیج نیست،جنگیدن در زندگی را باید از جانبازها یاد گرفت"
ممنون ایمان جان
Post a Comment
<< Home