.comment-link {margin-left:.6em;}
Name:
Location: Karaj, Tehran, Iran

Wednesday, January 03, 2007

رخسار مرد زرد می گفت، دیر زمانی است از بودن او می گذرد و به بلندی خبر می داد، از ضعیف بودن او و از زاری او در پس آینه ای.

آینه ای که شکست از ضربه ی مشت سختی که بر رنگ بی رنگی آینه فرود آمده بود. جار بلند آینه لرزه برافکند بر مردی که در دور دست نشسته بود.

مرد دور دست چه نقشه ها در سر می پروراند. عشق رفتن داشت اما پایش را کسی در پیش چشمانش خرد کرده بود. صدای شکستن آینه او را به یاد خرد شدن پاهایش انداخت. و از ناتوانی خود زار گریست.

گریه ی مرد ریش هایش را شست و بر زمین ریخت و رفت. رفت به آن جا که پسری از سر شیدایی خویش، شاد می خندید. پسرک گریه را دید و بگفت: به شیدا رسیده ای. و از پس من به کجا خواهی رفت؟ گریه آرام گفت: من ز جایی نیامده ام که به جایی بروم. من از بی کران چشم مرد دور دست آمده ام تا بشویم شاید دنیای بی رحم او را. اما بی رحمی پاک است و من بیهوده. اگر مرد دور دست را دیدی به او بگو که اگر در پی پاکی است بی رحمانه با حقیقت دنیای خویش بجنگد.

3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

ایمان تو داری حروم میشی؟بعد از کنکور یک زنگ به پیمان بزن.می دونی برای چی دارم می گم.

1:22 AM  
Anonymous Anonymous said...

راستی یادم رفت بگم دل منم برات یک ذره شده اندازه یک گنجشک برات.منم امیدوارم هر روز بتونیم همدیگر رو ببینیم.

1:23 AM  
Blogger ایمان said...

دوستان عزیزم از توجه همیشگی شما ممنونم.

4:57 PM  

Post a Comment

<< Home