آری زندگی ام در این روزها شده است تمام آن دو بیت شعری که بلدم. نشستن در کنج اتاق سردم و نوشیدن قهوه ی گرم و سیگاری که با هراس در کنج لب هایم روشن است و می نگرم به عکس سیاه و سپید کرت کوبین فقید. مردی که با تمام شچاعت خود را در نوردید. و من، من شجاعت درنوردیدن خود را ندارم. دائم جمله ی (( مرد تنها دیو و بشکن با یک طرانه )) را زمزمه کردن و در اعماق ذهن فرو رفتن.
طنین گرم موسیقی در اتاق همچنان جریان دارد و من به زنده بودن مشکوک. با نگاهی سرد به روزنامه ها از چهار دیوار اتاق بیرون رفتن و بیشتر نگران شدن.
4 Comments:
ایمان جان واقعا قلم شیوایی داری. لذت میبرم.وقتی میخونم ولی به خودت ایمان بیار. توانایی هایی داری مه به تنهایی باهاشون به عالمی سری!!!
خیلی ک.چیکتم.
مهیار جونم من چاکرم. بابا بی خیا دیگه چوب کاریم نکن.
حقیقت بود ایمان چوبکاری نکردم به جان خودم
hi
ba ye bazi chetori ? be blog man ye sar bezan toO yalda bazi sherkat kon khosh hal misham
bye
Post a Comment
<< Home