از پير خرابات پرسيدند كه چرا به اين سرعت پير مي شوي؟ گفت عزيزانم من هنوز خيلي جوانم. گفتند پس چرا هر روز موهايت سپيد تر مي شود؟
انديشيد. وانديشه ي ژرف گفت: روح من بزرگ است، بزرگ تر از هر چه در بين آدميان بود. و اين جسم تاب نمي آورد مرا. در اينجا غذايي در خور جسم من نيست. زيرا كه كار و فكر من همچون اين آدميان نيست! عزيزانم هر روز من شايد كه ارزش ده روز بهترين اين مردمان است. من ده برابر ايشان زندگي كرده ام، بيش از بهترين ايشان انديشيده ام، آموخته ام، كاركرده ام، غم خورده ام و شادي كرده ام.
اما مجبور بوده ام از غذاي ايشان بخورم و در كنار ايشان بخوابم و از آب ايشان بنوشم. اين ها كه در شاءن جسم و جان من نبود. پس هميشه گرسنه بوده ام، هميشه بي خواب بوده ام و هميشه تشنه. آري عزيزانم اين هاست كه مرا مي فرسايد.
پس اگر يار من هستيد، ياري در شاءن من باشيد.
2 Comments:
خيلي زيبا نوشتي.آفرين! زود زود بنويس
هستیم
Post a Comment
<< Home