.comment-link {margin-left:.6em;}
Name:
Location: Karaj, Tehran, Iran

Tuesday, February 19, 2008

هنوز هم مي توان بهترين بود. شايد هنوز هم راهي باشد. كرانه هاي بيكران گرچه پر است از سرگرداني اما آن جا همچنان فقط تو ايستاده اي، آري فقط تويي كه با صداي گرفته مي خواني، هنوز هم تو، فقط و فقط تويي كه مي خواني.

گرچه افتان و خيزان خود را به اين قهقراي زندگي كشانده اي اما هنوز هم براي تو راهي ديگر هست. راهي بسوي بي كرانه هاي جاودان خودت. آن جا تو تك درخت ايستاده اي كه دست بر كمر زده اي و اگر تو نباشي ديگر هيچ چيز نيست. تو بود و نبودي!

آشيانه ي قلب هاي سرگرداني اين طفلكان تشنه ي لحظه هاي آسايش، آري تو مي داني كه چرا ايشان فقط تو را صدا مي كنند. تو بز مجه ي قالب هاي گوناگون را! عجب نيست هر زمان كه خواسته اند با ايشان راه رفته اي، خنديده اي، و در كاسه ي اشك ها شريك بودي، خوب دلگرمشان كردي.

اما بار ها پرسيدي كه كاسه ي اشك من كو. بارها پرسيدي سرمنزلگاه آسايش من كو، آن سايه سار خنك كه در آن پناه جويي.

خسته بودي، فسرده و رنجور بوده اي و پير شده اي. تو را ديوانه خوانده اند چرا كه هميشه تنها تو بودي كه در پيشگاه خورشيد سوزان ايستادي و دست هايت را گشودي. و زير سايه هاي خنك سوزش تو چه كساني كه آرام نگرفتند. و اما تو همچنان مي سوزي و باز مي پرسي من به كجا پناه برم.

خسته شده اي نازنينم باز هم خسته شده اي، اما بسوز نازنينم چرا كه روزي ابر ها بال و پر اين خورشيد سوزان را مي چينند و مي بارند، آن چنان كه خاكسترت را مي شويند و از ياد ها فراموشت مي كنند. گويي هرگز نبودي كه بسوزي!

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

..........

H9ds0o7

12:25 PM  

Post a Comment

<< Home