.comment-link {margin-left:.6em;}

کوی خرابات

Name:
Location: Karaj, Tehran, Iran

Friday, May 23, 2008

خوب از وقتي صداي ناقوس عشق را شنيدم، مثل ديوانه اي دويدم تا به معبد چشمانت رسيدم، درب معبد توي باد تاب مي خورد و صدا مي داد، آري دست هيچ غريبه اي به اين معبد نرسيده بود، نفس تازه كردم و وارد شدم، وقتي بر پيشگاه خداوند معبد نشستم، معجزه اي زوزه كشيد و سرتاسر وجودم را در بر گرفت، آري عشق مرا در بر گرفت، برخاستم و گوشه اي نشستم . شمعي روشن كردم و عودي، دود فضا رو پر كرد، منم كه مثل هميشه تنگ دست و شجاع منتظر شدم، مطمئن بودم مياي، مطمئن بودم مياي پيشم و تو معبد عشق دستاي لرزانم را ميگيري!

از راه كه رسيدي يادم اومد خوابتو ديده بودم، آره تو خواب ديده بودمت مياي پيشم!

وقتي از در اومدي تو حواست به من نبود، رفتي پيش خداوند معبد و من با چشمام دنبالت كردم، دعايي زير لب زمزمه كردي، منم اين بين يه سيگار روشن كردم گرچه بعد ها فهميدم دود سيگار چاره ي درد نيست، وقتي برگشتي و منو ديدي جا نخوردي، من سرمو انداختم پايين چون چشماتو خوندم، اومدي كنار منو شمع و عودم نشستي، هنوز لبخند سلامت يادم نميره، قلبم رو توي سينه خشك كرد. من سلامم اون غرور هميشه رو نداشت، فقط يه زمزمه ي جواب بود!خوب عقاب غرورم به دام تو افتاده بود، بال پروازش قصد پريدن نداشت، مي خواست رو دستات بشينه، هنوزم واسه همين تو دستاتو گرفتن بي تابم، صاف و ساده دستام رو گرفتي و من ديگه هيچي يادم نمياد!

امشب از اون روز خيلي مي گذره، امشبم بي خواب اون روزم! كي ديده شكوه معبد عشقم رو! كي صداي ناقوسشو شنيده؟ غير از تو! عجب شبيه! تاريكي پنجه اش رو رو صورتم مي كشه و من هنوز بيدارم، سكوت تو هوا پرسه مي زنه اما من پراز هواي توام،

آه كه از عشق تو چه كاخي ساخته ام، آه كه هزاران كس از ديدنش حيرانند! ولي هنوز ارزش لبخد سلامت را ندارد! ولي هنوز مخمور اون نگاه شرابگونتم، هنوز بيمار شفاي دستان توام، من عشقم را گدايي نمي كنم من عشقم را تا هنگامه ي مرگ مي رقصم!

Tuesday, May 20, 2008

دور از تو در گوشه اي تكه قلمم را به دست دارم تا تو را بنويسم اين بار! چرا كه تو فقط هستي! وقتي در كنارم مي نشيني با چشمانم در مي يابم تو را و حال كه كنارم نشسته اي با قلمم روي كاغذي تو رادرميابم.

هر صبح كه چشم از انبوه خواب مي گشايم، ترسيم ذهن اندكم را برايت مي نويسم، تا بداني چقدر هنوز كور از توام، چقدر لال از توام و چقدر هنوز در عشق تو كم و اندكم!

با فرياد و سكوتم تو را صدا زدم و تو مرا ديدي! تو دستانم را مي فشاري به ژرفناي اين اندك نگاه من مي نگري و با آن دستان رويايي اشك هايم را از گونه هايم مي شويي.

آه عشق پاك من، خون من يادگاري جاودان از تو را در رگهايم مي چرخاند و تو را تكرار من مي كند، تو را زمان من مي كند، تو را هستي من مي كند، هر لحظه از تو پر مي شوم و لحظه ي بعد در مي يابم چطور از تو خالي بوده ام!

اي چشمه سار عشق و مهرباني، آغوشت را سوي اين بي سر و پا بگشا كه من جز تو نيستم.