.comment-link {margin-left:.6em;}

کوی خرابات

Name:
Location: Karaj, Tehran, Iran

Wednesday, September 19, 2007

عجب نيست كه وامانده ام. عجب نيست. ما را واماندن عادتي است چه ديرين!

با تمام شوق آتشينم سويت آمدم تا با تو حرفي بزنم. حرفي كه سال ها آتشش را مي پوشاندم، درون سينه ي مالامال دردم. خواستم نهيب عشق پنهانم را پس از اين همه سرگشتگي نشانت بدهم. عجب كه تو حتي نخواستي كه بشنوي مرا. پس مرا در درونم فرو ريختي.

پاي بر اين آتش نهادي و رفتي. و رفتي.

حال باز هم من اينجايم. در كنج اتاق دلگيرم ، شب مي سپارم به تاريك تر.

شب ها خوابت را مي بينم. آري هنوز هم. حتي پس از آنكه به من پشت كردي. امان از اين خواب كه روزم را نيز سياه مي كند. اي كاش كسي دردم را جويا بود و از من نيز زباني گويا بود.

تهي مي شوم! تهي. ديگر مرا چه مانده است. رفتي و ما را پشيزي نديدي. من نيز رفتم كنج سرگشتگي ام با كوزه ي اشك هايم و فكر هاي آغشته در دودم.

Saturday, September 08, 2007

و اينجا هنوز هم ماسوله است.

شبا حيرت هوا رو پر مي كنه.

آسمون پر از هواي پاك رويا مي شه

و چشم ها آرام از خواب.

شايد امشب پرنده اي از پشت بام خانه ي ما تا شب ماسوله بپرد.

شايد هنوزم داروگ شبا به عشق مهتاب با صداي بلند شوقشو رو سرش بزاره و بگه از ته دل قور!

آره قور.

اين صداي داروگي است كه مثل من امشب دلش گرفته.

فرق من و اون اينه كه اون عشقشو داد ميزنه و من مي نويسمش.

آره شايد فردا شب غمگين برگردم از راهم. شايدم اصلا بر نگردم. اما مي خام فردا تا ته راه برم.

آخ كه يه سطل اشك تو چشمام دارم. يه سطل ماست پر از اشك هايي كه معلوم نيست كي و كجا جاري بشن. اما واي از اون سيلي كه من ميريزم.