.comment-link {margin-left:.6em;}

کوی خرابات

Name:
Location: Karaj, Tehran, Iran

Friday, November 23, 2007

ديري باز نپاييد كه پير خرابت سوي ما بازآمد. پبرمردي ‍‍ژنده پوش و دريوزه اما دليرتر از ما. با سخني خاروخاشاك را مي سوزاند و انديشه اي نو را قالب مي كرد. پيرمرد از سوي كهنگي آمد اما پر بود از تازگي. او ما را نه خدايي بود ، نه خدايي بود با او. او همچون همه ما يكتا بود. دستان ما را مي ستاند و ما نيز خوشحال و شادان پايكوبي مي كرديم. از ناكجايي آمده بود و به ناكجايي ديگر روان بود. اما خواست چندي بماند.

پير به كلبه ي من آمد. با هم به سخن نشستيم و چه بحث گرمي بود. از هوس بازي هايش در زندگي گفت. من كه دچار هوس هاي سوخته و سركوب شده بودم سرا پا گوش حيرت شده بودم.

مي گفت: هوس ها همچون اسب هايي هستند وحشي كه ما را با خود به راه زندگي، شور، لذت و نهايتا بقا مي آورند. در خود باريك شدم. عمري است كه به زندگي مي انديشيدم و مشغول مرگ بودم. اسب هاي هوس من يا مرده بودند و يا گم شده بودند. به جاي آن ها قلمم وحشيانه پيكره ي هر كاغذي را مي دراند.

دود پيپم آرامشم را بازآورد و به چهره ي فرسوده ي پير نگريستم. ريش هايش به سپيدي اعماق روحش بود و در سر باز هم هوس هايي رام نشدني داشت.

باشد كه زندگي را از او بياموزيم.

Tuesday, November 06, 2007

تو اگه گريه كني من آب ميشم

تو اگه بخندي من سبز مي شم

تو اگه بگي نه من سخت مي شم

و اگه بگي آره من رقصان ميشم

تو بگي شايد من خواب ميشم

و اگه بگي بايد من ماه ميشم

من از هر گويش تو جان مي گيرم و مي ميرم و رنگ مي گيرم و بي رنگم.

بنگر كه همه اش تويي كه منم و همه اش منم كه تويي!

Friday, November 02, 2007

آري گويي اين عشق قلبم را مي پروراند . قلبم هر لحظه بزرگ و بزرگتر مي شود.

مي ترسم، مي ترسم كه همه ام قلب شود و ديگر از من جز قلبي اين چنين بزرگ نماند. آري بايد آنچنان رشد كنم تا بتوانم اين قلب را در سينه ، در جايگاه هميشگي اش نگه دارم. آيا پا به پاي عشق مي توان رشد كرد؟ اين منم كه كه عشق را مي پرورم يا عشق است كه مرا رشد مي دهد؟

من كه عاشق آب هاي اعماق عشق بودم، امروز مي خواهم از اين دريا بزرگتر شوم!