.comment-link {margin-left:.6em;}

کوی خرابات

Name:
Location: Karaj, Tehran, Iran

Thursday, August 31, 2006

درخت جلوی پنجره در این روز گرم ابری، دیگر دست به دعا گشوده. دست هایش از بی آبی و خاک و گرما به خاکستری رنگ باخته و چشمش به آسمان است که بار دیگر سخاوت مندانه قطرات اشک عشقش را بر بدن او بریزد و او را بار دیگر از ناپاکی ها غسل دهد تا بار دیگر سر زنده به چشم آید.

اما گویی آسمان عاشق نیست، خشمگین است. حال بر سر این درخت تنهای جلوی پنجره چه خواهد آمد. بی اعتمادی آسمان او را در آلودگی غرق خواهد کرد و او خواهد مرد.

درخت همه اش امروز التماس است و دست هایش بلند و زاری کنان بالای سر و گه گاه بادی او را می لرزاند. خوب می داند در این روز ضعف، باد تند او را از ریشه خواهد کند و به زمین خواهد کوباند.

کنار درخت نشستم و ساعت ها به آن خیره شدم. امروز من حرف او را فهمیدم و او نیز. به آسمان نگاهی انداختم، آسمان سخت خاکستری بود و چشم امید درخت باز هم باز. امروز من و درخت با هم فاصله ای نداشتیم و من همان درخت بودم.

Thursday, August 10, 2006

قلبم خرد شده است. اندیشیدن در باره ی پسران و دخترکان فقر استخوان هایم را می ترکاند. به فکر پسرکی رفتم که امشب گرسنه است و رویای تکه نان گرمی را دارد. من امشب چه شام خوردم؟ آیا پول شام امشب برابر ده ها نان برای این پسرک نبود؟ اگر او جای من بود چگونه زندگی می کرد؟

آتش به جانم افتاده است. دخترک از فرط گرسنگی دچار درد شده. امشب فریادش را می شنوم. مادرش با چشمان از غم دریده او را دلداری می دهد. او نیازمند درمان است. اما حتی خرده پولی در جیب پدرش نیست.

آه که جهنم سوزانی است. این کودکان آیا رویایی ندارند؟ رویای آن ها چیست؟ آیا رویای آن ها یک شب زندگی در شرایط من نیست؟ وای بر من. دیگر از خودم به ستوه آمدم.

جواب من به این سوالات چیست؟ دردا. از شرم موهای سرم سرخ شده است. حال، غصه من چه بود. دختر احمقی بود که تمام دنیایش لاک ناخن و ماتیک لبش بود.

سنگ بر صورت می زنم.

زندگی هر کدام از ما رویای کس دیگری است. هر کدام ما مجری عدالت ایم، هر چند عدالت فراموش شده. پس برای اجرای عدالت در پی خدایی نگرد. دوست من امشب کودکی از گرسنگی جان می سپارد و من و تو از پر خوری بد خواب می شویم.

آه که دیگر تاب بیش نوشتن را ندارم.